-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 15:57
ی روز خوبِ دیگه من و ابر و ساندویچ تخم مرغ با لیموناد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 17:11
ابرِ پخته ُ پرتقال داغ و ساعت مچی جامونده توی تخت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 20:07
مغزم خالیِ آروم و خالی و شاد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 19:59
اینایی که میان زیر عکسا مینویسن وای عزیزم ف کلی میس یو شدم میخوام خودم و حلقه آویز کنم ی کم فکر میکنم میبینم ارزشش و ندارن :دی
-
صندوق
جمعه 2 تیرماه سال 1391 21:33
هشت میل از سیب زمینی ت به ابر میدی ؟- نا تمام در راه ِ خدا به ابر هم یه کم پاستا می دی ؟- کلمه بمباران ببین کشف ِ امروز ابرو- تو یحتمل دو تا چرک نویس ُ داری شبیه ِ مادر ِ ابروش ِ - :دی - به سلامتیش.. دیدی همه چی کلاه دار ه- دولت کلاهدوز-سوئیشرت ِ تو-آ پست ِ پانزده ِ بمب ابر از تو ممنون ِ .. ماهی برتقالی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیرماه سال 1391 21:24
من میگم فینال اسپانیا - آلمان اسپانیام قهرمان میشه شرط هم میبندم تجربه هم ثابت کرده همیشه میبازم دیگه خود دانی :))
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 21:29
فکر میکنم اساسا عده ی زیادی اسیر اسمی به نام ترنسکشوال میشن ، یعنی ال ها و جی هایی که دچار ترنس پنداری برخلاف ترنس های واقعی میشن . من به عنوان کسی که توی این مسیر افتادم و نزدیک به سه سال توش دست و پا زدم و رنج های خاص اون و چشیدم ولی بعدش بیرون اومد فکر میره به این سمت که چرا این اتفاق برای بعضی از هوموها میافته و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 21:18
حالا که ابر هست حالا که نزدیک ب شش ماهِ دارم یک زندگی کاملا متفاوت و احساس میکنم حالا که معنی انسان و میفهمم حالا که ابر همه ی جهان بینی من و تغییر داد حالا که من ی دنیای رنگی و ساده و زیبا دارم حالا که اگه ابر نبود روزی هزار بار میمردم حالا .. همین حالا به خاطر همه چیز ازت ممنونم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1391 00:36
آخه جالبیش برای من این بود دکتری تایید ترنسکشوال بودن من و نوشت که هومو هارو قبول داشت ! + شاید اگه وجدان داشته باشم برم پیشش و بفهمونم بهش اشتباه میکنه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1391 00:33
ابر از همه زیبا ترِ
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1391 00:30
بشین توی عروسی ی آهنگ بند تنبونی گوش بده و برای هزارمین بار اما بری اولین بار بفهم چی میگه _ از وقتی با تو هستم دنیا رو میپرستم ! صد تا فیلسوف بخوان این حرف و بزنن نمیتونن زد توی خال !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 21:09
با ابر کیفیت بالای زندگی را تجربه کنید ..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 21:07
خب حواس واسه آدم نمیمونه ی ابر بشینه کنارت راجع به لباس زیری که میخواد بپوشه نظر بخواد ! این استاد مقاوت هم انتظاراتی داره
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 19:50
لابی چشمهایی که بوی بوسیدن میداد
-
:دی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 19:38
همچین آدم مودبیِ مجبورش کنن فحش بده هم آخر میگه : مادر خَنده !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1391 19:55
وقتی تنها باشی همه چیز فرق میکنه همه چیز همون قبلیست، ولی فرق داره تنها که هستی، سکوت توی ذهنت تو رو به جنون میرسونه جنون نرمی که لایه ایه هات و پر میکنی گاها به خشونت میرسه و بعد آروم میشه دیوار ها آوار اند صدای نفس هات و میشنوی و میمیری حالا که تنها نیستی تازه میفهمی دیوار ها صاف و راحت سر جاشون ایستاده اند ، کار ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1391 17:27
لیبل طا قاف
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 21:16
همش دوس دارم با خودم تکرار کنم دوس دارم مدام حواسم باشه که عقاید قدیمیم زیر سوال رفته دوس دارم همش بگم که هیچ تغییری که قاب توجه باشه ایجاد نشده تهران همون تهرانیِ که ازش متنفر بودی .. همون تهران خاکستریِ آلوده ی پر از گرگ آدما.. همون آدمان، همونایی که شیره ات و میکشیدن روزمرگی .. همون روزمرگیِ .. همون تکرار و توالیِ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 21:06
خوشبختی یعنی وقتی سرت و میزاری روی بالشت گرمِ گرم باشی و فکر کنی یعنی از این هم بهتر میشه ؟ با لبخند جواب بدی میشه .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 21:04
من آرایش کننده نیستم ولی آرایش کنندگان و دوست دارم !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 21:02
و اینکه این دو شب با فکر وبلاگ و حرفای نگفته ام خوابیدم و ترسیدم فراموش کنم من میترسم فراموش کنم میترسم روزی و که با ابر رفتیم چشم پزشکی و ری میز وسط سال مملو از جمعیت نشستیم و وقتی قطره های چشم و ریختن توی چشمم و به سوزش افتاد و قطره های اشک از چشمم میافتد ابر هی میگفت گریه نکن .. گریه نکن .. و فراموش کنم من میترسم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 23:11
هر شب میپرسه صبح ساعت چند میری ،منم همیشه میگم شیش و نیم ، اونم همیشه تخت میخوابه .. + فقط برام این پروسه عجیبه !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 23:07
ی وقتی ی آدمی پیدا میشه که از وقتی میبینیش میفهمی که آدم کوچیکی نیس برات وقتی باهاشی میفهمی .. این حس خوب و عمیق از ی آدم کم اهمیت نیس وقتی دستت و میگیره میفهمی .. دستت هیچ وقت اینجوری تو دستای کسی قفل نمیشد وقتی باهاش نیستی میفهمی . هیچ وقت توی فکرت اینجور یبا کسی زندگی نکردی همه ی یان فهمیدن ها .. ی گرمی ای توی سینه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 22:55
من فک کنم اگه استاد به حرف عمل کنه ،که میکنه، و پنج نمره برا تیپ و قیافه بزاره ، من منفیِ دو بگیرم :|
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 00:02
وقتی نوشتم از ایران،تهران ی تصویر هی میومد جلوی چشمم قانون "نگو و نپرس" برداشته شده آمریا به ایرن حمله کرده، یکی از همون همجنسگراهای که عکسش و لایک کردم تفنگ و میزاره روی پیشونیم و مخم و میترکونه حس کسی و داره که زمین و از ی تروریست خطرناک نجات داده یعنی میشه دنیا انقدر خنده دار بشه ؟
-
کمه ؟ :دی
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:53
8 طا 8
-
بزرگ راه نوشت
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:52
به هم نخندید به ما بخندین
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:51
از تفریحات من اینه که جلوی آدم های روشن فکر وقتی پی ام سی آهنگ از شهرام شب پره میزاره، خیلی حسی و متاثر بکوبم توی پیشونم و بگم این شاه کارِ .. شاه کار بعد ترکیدن لامپ های روشن فکریشون و تماشا کنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:41
ژنُ فوبیا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:35
معمولا کم پیش میومد جلوی این صفحه ی خالی یادداشت جدید بشینم و حالم خوب باشه اما الان هست ، یعنی انقدر خوب و خوشحال و راحت ام که هی دوس دارم حرف بزنم ، بگم از روزای خوبی که داشتم، بگم از ابرِ خوب و مهربونم ؟ که انگار همین الان یکی از اون کتابای فانتزی و افسانه ای و باز کردی و یکی از شخصیت ها شو کشیدی بیرون که موهاش و...