-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:24
اوایل رام بودما،مثلا همون دی 88 ، مث آدم مینوشتم، اول فکر میکردم و بعد مینوشتم، ی موضوع درس حسابی داشتن نوشته هام، هفته ای ی بار ده روزی ی بار ی نوشته میزاشتم .. یعنی آدم حسابی بودم واسه خودم .. تا مرداد نود بود انگار، وبلاگ اولی و که بستم، مث این مردایی که وقتی عشق اولشون و بیخیال میشن میافتن ب زن بازی شدم، هی وبلاگ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 23:14
تجربه ثابت کرده پسرهایی که من میفهممشون و عیاق ام باهاشون حتما ی رگه ی همجنسگرایانه دارن !
-
ابر..
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 22:29
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 15:45
_ فقط ی جورایی این label بندی کردن به آدما احساس آرامش و تعلق میده ، مثلا من به خودم میگم سافت بوچ ... + منم ابر ام .. بلند نگفتم ابر بودن بهترین لیبِل دنیاست :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 20:26
من فقط میتونم در مورد اون اتفاق بگم احمقانه یا شاید واضح تر احمق !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 02:16
وقتی با خودم فکر میکنم و معجزه ای که اتفاق افتاده که اگر هر انسان دیگری برایم تعریفش میکرد متهم به دروغ گویی میشد زندگی من چیزهایی داشت هدف داشت،تلاش داشت ، موفقیت داشت ولی سیاه بود سیاه سیاه آن دختر رنگی وارد شد زندگ یمن همان بود اما نور پاشید اگر من و از اون چاه در آوردی خواهش میکنم تنهام نزار تحمل اون زندگی قدیمی و...
-
شاه کار
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 19:49
من فقط دوست دارم یک بار آن گوشه ی بالای ابرویت را ببوسم ..
-
من از اون آسمون آبی میخوام ..
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 10:40
خدایا شکرت .. خواب شب یکی از بهترین های آفرینش ِ
-
just this ,not more not less
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:41
:(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:34
ـآقا تو رو بخدا .. تو رو خدا ولمون کن اون مرد مریض بود وای ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:30
و من شاید همه چیز این شبِ سخت را فروختم همه چیز و سر درد الان را وحشت آن موقع را به اون دقیقه هایی که توی بغلم گریه میکردی پشتت به من بود توی هوای تاریک با اون پالتوی قهوه ای و سرت پایین بود شروع کردم به دویدن پشتت به من بود و من هیچی نمی دیدیم رسیدم بهت و برت گردوندم چندین و چند قطره ی اشک روی صورتت میلغزید فقط بغلت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:24
و من حسابی ترسیدم درسته که اون جلوی من گریه میکرد ولی من بند بند ِ تنم داشت میلرزید توی پاسگاه پاهام لنگر مینداخت و سرم گیج میرفت و دستام میلرزید لعنت بهشون ... خدایا شکرت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 10:29
مثل اون شب که توی اتوبوس وقتی همه ی چراغ ها خاموش بود با خوشی و راحتی سرم و تکیه داده بودم به صندلی از وجود تو از لطافت و پاکی وجود تو فقط گریه میکردم اشک هایی بود که روی مقنعه ام می افتاد + هیچ وقت از خوشحالی گریه نکرده بودم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 10:24
همین طور که زندگی با سیر نرم و زیبای خودش جلو میره و من همه چیز این دنیا رو رها کردم انگار زنجیر های زیادی به من وصل بود همه رو رها کردم این احساس سبکی و خوش حالی که تموم نمیشه میدونم تو عاشقش بودی اما نمیدونم چی بر تو گذشت انگار زیاد هم مهم نیست تو عاشقش هستی هنوز اما با دلگیری بیا امرزو یک روز خوب داشته باشیم بخندیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 14:21
i can do it :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 21:31
“We're told that it's sick, or perverted, or sinful, or abnormal. But the people who tell us that are the same ones who say that women belong in the kitchen and that black people are inferior, and that handicapped people are useless. Who's to say what's normal?” Terry
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 20:48
تو رو داشتن و باتموم و دنیا عوض نمیکنم من و نجات دادی من و زنده کردی از اون چاه سیاه از اون چاه تاریک نجات دادی و من تونستم خوشحالی و تجربه کنم محبت بی بهانه رو بچشم من قدر دنیا خوشبختم امروز همه چیز قدر دنیا خوب بود من امشب عاشق ترافیک بودم تا با آرامش به تو فکر کنم همه چیز به سمت خوب بودن میرفت نم بارون و انگار زمین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 20:41
im so happy ... :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 20:41
im so happy ... :)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 13:42
فکر کنم باید کم کم برم حاضر شم شنبه رو چی کار کنم ! به نظرت توی روز جمعه میتونم مسائل دینامیک ماشین و حل کنم به علاوه دو تا کتاب مبانی برنامه نویسی و بخونم ؟ نه فدات شم نمیتونم ! بهتره از فکر امشب دو ساعت بیام بیرون و اون مساله های لعنتی و حل کنم وبلاگ خونی هم نکنم آهنگ هم.. نه نمیشه از آهنگ گذشت برادر چستر شما فعلا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 23:11
و این حفره های تاریک تنهایی و ترس که شب ها عمقشون و به رخم میکشند امیدوارم عمر این وبلاگ بیشتر از قبلی ها باشه و شب های زیادی به پاش تلخی هام و بریزم و شیرین باشم برای انسان های اطرافم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 23:07
دوست دارم تو اینجارو میخوندی تنها کسی که عاجزانه دوست دارم نوشته هام و بخونه کسی که یادش میمونه و ناراحتیم واقعا نارحتش میکنه خوب میفهمه و خوب فکر میکنه و بسیار مهربون و دوست داشتنی ِ اون مسواک اون کلوچه و اون محبتی که تو به من کردی و یادم نمیره طعمش و لذتش با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست خیلی بیشتر از این حرف ها برام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 21:25
دلم لاک مشکی میخواد روی ناخن هایی که خیلی کوتاه گرفته شدند و شاید یک آرایش تیره دور چشم و یک سوراخ روی سمت چپ لب تا بتونم اون سیخ های براق و بزن توش موهای مشکی و کوتاهم و تا جایی که تافت قدرت داره بدم بالا اون وقت تو بیای و بگی مثل پسرای همجنسگرا شدی منم فقط به گفتن ی شِت راضی بشم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 16:08
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا خواهم در داد ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم رهگذاری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 15:42
تلاش میکنم برای زنده موندن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 23:03
اسمش رود چه زود رفت ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 23:01
این بار دیگر بازی قایم موشک بازی نخواهد شد من دنبال رد پاهایت نخواهم گشت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 22:59
اضطراب
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 21:54
old boy عجب فیلمی بود !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 21:07
و اینکه اصولا طول میکشد تا کنار بیاییم ولی .. اتفاقی که باید میافتاد افتاد آن هم در این شب چه پایان دراماتیکی باران و مرد بارانی داشتند هر دو سوختند و داستانشان همین جا تمام شد مرد بارانی فقط یک قصه بود با بازی داستین هافمن ! دیر فهمیدی...دیر