کمه ؟ :دی

8 طا 8 

 

 

بزرگ راه نوشت

به هم نخندید 

به ما بخندین

از تفریحات من اینه که جلوی آدم های روشن فکر وقتی پی ام سی آهنگ از شهرام شب پره میزاره، خیلی حسی و متاثر بکوبم توی پیشونم و بگم این شاه کارِ .. شاه کار 

بعد ترکیدن لامپ های روشن فکریشون و تماشا کنم

ژنُ فوبیا

معمولا کم پیش میومد جلوی این صفحه ی خالی یادداشت جدید بشینم و حالم خوب باشه  

اما الان هست ، یعنی انقدر خوب و خوشحال و راحت ام که هی دوس دارم حرف بزنم ، بگم از روزای خوبی که داشتم، بگم از ابرِ خوب و مهربونم ؟ 

که انگار همین الان یکی از اون کتابای فانتزی و افسانه ای و باز کردی و یکی از شخصیت ها شو کشیدی بیرون که موهاش و دو طرف صورتش بافته و لبخند های عالی میزنه و چیزی به اسم خودخواهی نداره  

یعنی اونقدر تخیلی و خالی بندیِ که گاها باید با انگشت لمسش کنی ببینی غیب میشه یا نه  

ابر من زدم زیر حرفام ، من حال ول کردم و گم شدم توی آینده .. بیخیال آینده نشدم، گور بابای فردا نشدم   

درست میشه نه ؟ 

میریم از اینجا ؟ 

میریم توی خونه ی خودمون زندگی کنیم ؟ 

با هم بریم خرید ، با هم آشپزی کنیم ، با هم دانشگاه بریم،سر کار بریم و زیاد بخندیم و خوش حال باشیم ؟ 

چنگ میزنی به آینده و نمیدونی داری خودت و زخمی میکنی  

بیخیال 

 

+ نوشتنی که نه سر داره و نه ته و نه وسط .