اوایل رام بودما،مثلا همون دی 88 ، مث آدم مینوشتم، اول فکر میکردم و بعد مینوشتم، ی موضوع درس حسابی داشتن نوشته هام، هفته ای ی بار ده روزی ی بار ی نوشته میزاشتم .. یعنی آدم حسابی بودم واسه خودم .. تا مرداد نود بود انگار، وبلاگ اولی و که بستم، مث این مردایی که وقتی عشق اولشون و بیخیال میشن میافتن ب زن بازی شدم، هی وبلاگ بزن، وحشیانه توش بنویس، شبی ده تا پست بی ربط و احمقانه بزار، فحش بده،نق بزن، لش و ضایع باش، و بعد درست مثل همون مردایی که برای اولین بار زنبارگی و تجربه میکنن دیگه نمیشد بیخیالش شم، زن دومم شیش ماهی دووم آورد،خوب چیزی بود لامصب ، اما وقتی اونم ترک کردم، دیگه حسابی بیخیال همه چی شدم، زن دو روزه،زن سه روز .. دیگه همه رقم داشتم .. تا رسیدم اینجا   

اینارو نوشتن فقط حس مایه ی ننگ ی جامعه ی اقلیت بودن و تو خودم کم کنم 

اصن به قول حمید پرنیان و این شاهکار ادبیش : 

و شما 

یک مشت کیری

 

+ از جامعه ی فمنیست ها هم معذرت میخوام که خانوما توی این شاهکار ادبی جا ندارن ف اما من ی چیزایی از ادبیات سعی کردن حالیم کنن ، مام جز کونی هاییم .

ما یک مشت کونی هستیم  

تجربه ثابت کرده پسرهایی که من میفهممشون و عیاق ام باهاشون

حتما ی رگه ی همجنسگرایانه دارن !

_ فقط ی جورایی این label  بندی کردن به آدما احساس آرامش و تعلق میده ، مثلا من به خودم میگم سافت بوچ ... 

+ منم ابر ام .. 

بلند نگفتم ابر بودن بهترین لیبِل دنیاست :)

من فقط میتونم در مورد اون اتفاق بگم احمقانه 

یا شاید واضح تر 

احمق !