از تفریحات من اینه که جلوی آدم های روشن فکر وقتی پی ام سی آهنگ از شهرام شب پره میزاره، خیلی حسی و متاثر بکوبم توی پیشونم و بگم این شاه کارِ .. شاه کار
بعد ترکیدن لامپ های روشن فکریشون و تماشا کنم
معمولا کم پیش میومد جلوی این صفحه ی خالی یادداشت جدید بشینم و حالم خوب باشه
اما الان هست ، یعنی انقدر خوب و خوشحال و راحت ام که هی دوس دارم حرف بزنم ، بگم از روزای خوبی که داشتم، بگم از ابرِ خوب و مهربونم ؟
که انگار همین الان یکی از اون کتابای فانتزی و افسانه ای و باز کردی و یکی از شخصیت ها شو کشیدی بیرون که موهاش و دو طرف صورتش بافته و لبخند های عالی میزنه و چیزی به اسم خودخواهی نداره
یعنی اونقدر تخیلی و خالی بندیِ که گاها باید با انگشت لمسش کنی ببینی غیب میشه یا نه
ابر من زدم زیر حرفام ، من حال ول کردم و گم شدم توی آینده .. بیخیال آینده نشدم، گور بابای فردا نشدم
درست میشه نه ؟
میریم از اینجا ؟
میریم توی خونه ی خودمون زندگی کنیم ؟
با هم بریم خرید ، با هم آشپزی کنیم ، با هم دانشگاه بریم،سر کار بریم و زیاد بخندیم و خوش حال باشیم ؟
چنگ میزنی به آینده و نمیدونی داری خودت و زخمی میکنی
بیخیال
+ نوشتنی که نه سر داره و نه ته و نه وسط .
اوایل رام بودما،مثلا همون دی 88 ، مث آدم مینوشتم، اول فکر میکردم و بعد مینوشتم، ی موضوع درس حسابی داشتن نوشته هام، هفته ای ی بار ده روزی ی بار ی نوشته میزاشتم .. یعنی آدم حسابی بودم واسه خودم .. تا مرداد نود بود انگار، وبلاگ اولی و که بستم، مث این مردایی که وقتی عشق اولشون و بیخیال میشن میافتن ب زن بازی شدم، هی وبلاگ بزن، وحشیانه توش بنویس، شبی ده تا پست بی ربط و احمقانه بزار، فحش بده،نق بزن، لش و ضایع باش، و بعد درست مثل همون مردایی که برای اولین بار زنبارگی و تجربه میکنن دیگه نمیشد بیخیالش شم، زن دومم شیش ماهی دووم آورد،خوب چیزی بود لامصب ، اما وقتی اونم ترک کردم، دیگه حسابی بیخیال همه چی شدم، زن دو روزه،زن سه روز .. دیگه همه رقم داشتم .. تا رسیدم اینجا
اینارو نوشتن فقط حس مایه ی ننگ ی جامعه ی اقلیت بودن و تو خودم کم کنم
اصن به قول حمید پرنیان و این شاهکار ادبیش :
و شما
یک مشت کیری
+ از جامعه ی فمنیست ها هم معذرت میخوام که خانوما توی این شاهکار ادبی جا ندارن ف اما من ی چیزایی از ادبیات سعی کردن حالیم کنن ، مام جز کونی هاییم .
ما یک مشت کونی هستیم