و من حسابی ترسیدم
درسته که اون جلوی من گریه میکرد
ولی من بند بند ِ تنم داشت میلرزید توی پاسگاه
پاهام لنگر مینداخت
و سرم گیج میرفت و دستام میلرزید
لعنت بهشون ...
خدایا شکرت