و من حسابی ترسیدم 

درسته که اون جلوی من گریه میکرد 

ولی من بند بند ِ تنم داشت میلرزید توی پاسگاه 

پاهام لنگر مینداخت 

و سرم گیج میرفت و دستام میلرزید 

لعنت بهشون ...  

 

 

 

خدایا شکرت  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد