فکر کنم باید کم کم برم حاضر شم 

شنبه رو چی کار کنم ! 

به نظرت توی روز جمعه میتونم مسائل دینامیک ماشین و حل کنم به علاوه دو تا کتاب مبانی برنامه نویسی و بخونم ؟ 

نه فدات شم  

نمیتونم ! 

بهتره از فکر امشب دو ساعت بیام بیرون و اون مساله های لعنتی و حل کنم 

وبلاگ خونی هم نکنم 

آهنگ هم.. 

نه نمیشه از آهنگ گذشت 

برادر چستر شما فعلا میتونی آواز بخونی ! 

 

فعلا !!

و این حفره های تاریک تنهایی و ترس 

که شب ها عمقشون و به رخم میکشند 

امیدوارم عمر این وبلاگ بیشتر از قبلی ها باشه 

و شب های زیادی به پاش تلخی هام و بریزم 

و شیرین باشم برای انسان های اطرافم 

دوست دارم تو اینجارو میخوندی 

تنها کسی که عاجزانه دوست دارم نوشته هام و بخونه 

کسی که یادش میمونه 

و ناراحتیم واقعا نارحتش میکنه 

خوب میفهمه و خوب فکر میکنه 

و بسیار مهربون و دوست داشتنی ِ 

اون مسواک 

اون کلوچه 

و اون محبتی که تو به من کردی و یادم نمیره 

طعمش و لذتش با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست 

خیلی بیشتر از این حرف ها برام عزیزی 

توی این آشفته بازار زندگی و تنهایی 

لکه ی امید من به فردایی 

اگر نباشی 

میمیرم 

این یک جمله ی عاشقانه نیست 

نبودنت مرگ من از زندگی و زیبایی هاشِ 

تو آخرین نفر از نسل انسانی 

که قرن ها پیش از تو منقرض شدند 

و وقتی آروم میگی دوست های زیادی نداری من بغض میکنم 

فقط بغض میکنم 

چه بلایی سر آدم ها اومد ه ...

دلم لاک مشکی میخواد روی ناخن هایی که خیلی کوتاه گرفته شدند 

 و شاید یک آرایش تیره دور چشم 

و یک سوراخ روی سمت چپ لب تا بتونم اون سیخ های براق و بزن توش 

موهای مشکی و کوتاهم و تا جایی که تافت قدرت داره بدم بالا 

اون وقت تو بیای و بگی مثل پسرای همجنسگرا شدی 

منم فقط به گفتن ی شِت راضی بشم

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان ‚ گاوان ‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

سهراب سپهری